.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۸۱→
نیکا سر شیدارو نوازش کردوگفت:گریه نکن قربونت برم.بیا.بیا بریم صورتت و آب بزن.بشین قشنگ برام تعریف کن که چی شده.
شیدا اشکاش و پاک کردوباصدای خفه ای گفت:باشه بریم.
نیکا وشیدا داشتن باهم می رفتن سمت دستشویی.به سمت نیکا رفتم و دم گوشش گفتم:نمیشد یه امروزو بیخیال این شیداجون بشی؟!
نیکا اخمی کردوگفت:توبرو سرکلاس.من نمیام.حال شیدا اصلا خوب نیست.نمی تونم تنهاش بذارم.
اخمی کردم وگفتم:چشم پتروس فداکار!
وبه سمت سالن رفتم.
هیچ ازاین دختره شیدا خوشم نمیومد!بچه پررو...من که ازاول جواب سلامشم به زور می دادم.نیکا بیخودی پرروش کرده!به نیکا چه که شهاب جونت تورو ول کرده؟یکی ندونه فکرمی کنه نیکا دوست
صمیمیشه!!!انقدرازدست شیدا کُفری بودم که اگه گیرش میاوردم می کشتمش!
بلاخره وارد کلاس شدم وخیلی سریع رویکی ازصندلی هانشستم. ارسلان ورفیقاش روصندلی های پشتی نشسته بودن.پارسا بادیدن من،سری تکون دادو سلام کردومنم جوابش و دادم.یه مدت که گذشت،استاد اومد سرکلاس وشروع کردبه درس دادن.
**********
بعداز اینکه کلاس تموم شد،داشتم وسایلم و جمع می کردم برم پیش نیکا که گوشیم زنگ خورد.نیکا بود...
دکمه سبزرنگ و فشاردادم وخیلی سریع گفتم:
- چی شده نیکا؟
- کجایی؟
- توکلاسم.تازه کلاس تموم شده.
- ببین دیا من دارم باشیدا میرم بیرون...حالش خوب نیس میریم یه کافی شاپی جایی باهام حرف بزنه خودش وخالی کنه.تونمیخواد منتظر من باشی.
- نیکا!!!!اذیت نکن دیگه.من باکی برگردم خونه؟
- من تااون موقع میام دانشگاه.فقط نمی تونم به کلاسام برسم،تو نُت بردار میام ازت می گیرم می برم کپی می گیرم.
- باشه.مواظب خودت باش.
- توام!بای.
- بای.
گوشی و قطع کردم وگذاشتمش توکیفم.حالا من تاوقتی که نیکا بیاد تنهایی اینجاچیکارکنم؟!اوه...کلی مونده تا کلاس بعدی شروع بشه!!حوصله ام سرمیره بابا...اَه!!!
کیفم و گذاشتم روی میز وسرم و هم گذاشتم روی کیفم.تصمیم گرفتم بگیرم یه ذره بخوابم!آره دیگه.من که کاردیگه ای ندارم.تازه کارازاین مفید ترم پیدا نمیشه!!!
چشمام وبستم وسعی کردم بخوابم.
یواش یواش داشت خوابم می بردکه یهو یکی مزاحم شد:
- سلام.
می خواستم جفت پابرم تودهن این مزاحم.سلام و درد،سلام ومرض،سلام وکوفت،سالم وحناق بیس چار ساعته!
بی حوصله وکلافه سرم و ازروی کیفم برداشتم وباچشماییی که ازعصبانیت به خون نشسته بودن، زل زدم به طرف.
اِ!!!! این که پارساس!ای مرده شورم وببرن.کشته مرده اس من دارم عایا؟
اینم مثل خودم خله!خاک توسرم بااین کشته مرده ام!
پارسا خجالت زده لبخندی زدوگفت:ببخشید نمی دونستم خوابید.وگرنه بیدارتون نمی کردم.
پوفی کشیدم وبه پشتی صندلیم تکیه دادم.کلافه گفتم:حالاکه بیدارم کردی.فرمایش؟!
شیدا اشکاش و پاک کردوباصدای خفه ای گفت:باشه بریم.
نیکا وشیدا داشتن باهم می رفتن سمت دستشویی.به سمت نیکا رفتم و دم گوشش گفتم:نمیشد یه امروزو بیخیال این شیداجون بشی؟!
نیکا اخمی کردوگفت:توبرو سرکلاس.من نمیام.حال شیدا اصلا خوب نیست.نمی تونم تنهاش بذارم.
اخمی کردم وگفتم:چشم پتروس فداکار!
وبه سمت سالن رفتم.
هیچ ازاین دختره شیدا خوشم نمیومد!بچه پررو...من که ازاول جواب سلامشم به زور می دادم.نیکا بیخودی پرروش کرده!به نیکا چه که شهاب جونت تورو ول کرده؟یکی ندونه فکرمی کنه نیکا دوست
صمیمیشه!!!انقدرازدست شیدا کُفری بودم که اگه گیرش میاوردم می کشتمش!
بلاخره وارد کلاس شدم وخیلی سریع رویکی ازصندلی هانشستم. ارسلان ورفیقاش روصندلی های پشتی نشسته بودن.پارسا بادیدن من،سری تکون دادو سلام کردومنم جوابش و دادم.یه مدت که گذشت،استاد اومد سرکلاس وشروع کردبه درس دادن.
**********
بعداز اینکه کلاس تموم شد،داشتم وسایلم و جمع می کردم برم پیش نیکا که گوشیم زنگ خورد.نیکا بود...
دکمه سبزرنگ و فشاردادم وخیلی سریع گفتم:
- چی شده نیکا؟
- کجایی؟
- توکلاسم.تازه کلاس تموم شده.
- ببین دیا من دارم باشیدا میرم بیرون...حالش خوب نیس میریم یه کافی شاپی جایی باهام حرف بزنه خودش وخالی کنه.تونمیخواد منتظر من باشی.
- نیکا!!!!اذیت نکن دیگه.من باکی برگردم خونه؟
- من تااون موقع میام دانشگاه.فقط نمی تونم به کلاسام برسم،تو نُت بردار میام ازت می گیرم می برم کپی می گیرم.
- باشه.مواظب خودت باش.
- توام!بای.
- بای.
گوشی و قطع کردم وگذاشتمش توکیفم.حالا من تاوقتی که نیکا بیاد تنهایی اینجاچیکارکنم؟!اوه...کلی مونده تا کلاس بعدی شروع بشه!!حوصله ام سرمیره بابا...اَه!!!
کیفم و گذاشتم روی میز وسرم و هم گذاشتم روی کیفم.تصمیم گرفتم بگیرم یه ذره بخوابم!آره دیگه.من که کاردیگه ای ندارم.تازه کارازاین مفید ترم پیدا نمیشه!!!
چشمام وبستم وسعی کردم بخوابم.
یواش یواش داشت خوابم می بردکه یهو یکی مزاحم شد:
- سلام.
می خواستم جفت پابرم تودهن این مزاحم.سلام و درد،سلام ومرض،سلام وکوفت،سالم وحناق بیس چار ساعته!
بی حوصله وکلافه سرم و ازروی کیفم برداشتم وباچشماییی که ازعصبانیت به خون نشسته بودن، زل زدم به طرف.
اِ!!!! این که پارساس!ای مرده شورم وببرن.کشته مرده اس من دارم عایا؟
اینم مثل خودم خله!خاک توسرم بااین کشته مرده ام!
پارسا خجالت زده لبخندی زدوگفت:ببخشید نمی دونستم خوابید.وگرنه بیدارتون نمی کردم.
پوفی کشیدم وبه پشتی صندلیم تکیه دادم.کلافه گفتم:حالاکه بیدارم کردی.فرمایش؟!
۱۵.۲k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.